در مـن زنـی زنـدگـی مـی کنـد

در مـن زنـی زنـدگـی مـی کنـد

مـرا هـزار امیـد اسـت
و
هـر هـزار تـویـی

آخرین مطالب

۵ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۷
آذر
۰۲

بعد دعوای شدید چهارشنبه هفته قبل ، یه نوبت مشاوره گرفتم و بعد اومدن برادرم ، رفتم ببینم مشاور چه پیشنهادی داره.

گفتن بچه ها رو بهش بده ، برو تو سامانه ثنا درخواست طلاق بده ،ببینیم واکنشش چیه و به زور بیاریمش تا درمان بشه.

خب باید بگم هیچ کدوم از این کارها رو انجام ندادم و فقط رفتم خونه پدرم.چه مادری می‌تونه بچه هاشو رها کنه؟

تا امروز صبر کردم دیدم هیچ خبری از سین نشده، خب از شماها چه پنهون من شرایطم جوری نیست که بگم طلاق و بچه ها رو هم بزرگ میکنم و بیخیال سین و همه چی.

هر طرف رو نگاه میکردم جز برگشتن راهِ دیگه ای نمی‌دیدم.

برادرام میگفتن کنارتیم ، ولی خودم می‌دیدم که خودشون تازه کار شروع کردن و نمیشه مسئولیت مالی ام رو به دوش اونا بندازم.

و تا کی میتونن من رو با دو بچه ساپورت کنن.

و دو بچه با آینده ای نامعلوم و نبود پدر و منی که شاید بیشترتر داغون میشدم،من رو به سمت خونه کشوند.

من باید قبول کنم که شرایطم جوریه که نمیتونم به طلاق فکر کنم ، و باید با زندگی بسازم و تلاش کنم زندگی ام حداقل کمی بهتر بشه و بچه هام روزهای خوشی رو بگذرونن.

نمیدونم چی پیش میاد در آینده و تا چه موقعی کشش دارم ولی فعلا برگشته ام به خانه ی امن خودم ، جایی که حداقل میتونم روزهایی که سین سرکار آزادانه نفس بکشم.

 

  • دنیـا ..
۲۲
آذر
۰۲

الان تو بدترین موقعیتم به نظر خودم.

در خونه رو قفل کردم و منتظرم برادرم برسه و با بچه ها برم.

به خواهرش زنگ میزدم و ازش کمک خواستم ،یواشکی بیاد با سین صحبت کنه که بره به سمت مداوا. یه روز زنگ میزد دعوا میکرد که داداشم خوبه و تو بدی، یه روز زنگ میزد که من و سین بچه آخری بودیم و فلان اذیت ها شدیم ، بمون به برادرم کمک کن. هر روز یه فازی داشت ،با خودم گفتم کلا خانوادگی مشکل دارن و پشیمون شده بودم از طرح مشکل.

دو ساعت پیش زنگ زده که تو اختلال داری ،خونوادت اختلال دارن ،روانی هستی ،برادرم خوبه.

و زنگ سین زده که زنت داره تو فامیل آبروتو می‌بره.

وااای وااای سین هم به بدترین حالت ممکن باهام رفتار کرده، و گفته تا دو ساعت دیگه از این خونه میری و طلاق.

یه مسیر تاریک و نامعلوم جلومه.

خواهرش به جای اینکه اوضاع رو درست کنه ، گند زده به همه چی. یقین پیدا کردم که مشکل داره اونم.

منتظرم داداشم بیاد و بچه ها رو بردارم و برم.

دعا کنید برام ،برا بچه هام.

 

 

 

 

 

  • دنیـا ..
۲۰
آذر
۰۲

۱: امروز از مرکز مشاوره زنگ زدن که نامه جهت ارجاع به روان پزشک آماده است، و من به بهانه دل درد به سمت مشاور راه رو کج کردم.

اینجور که مشاور گفتن کم کم باید به طلاق هم فکر کنم😑🥺

و چه قدر سخت، با دو بچه.

و آینده ای نامعلوم.

سین به اختلال پارانویید هم دچاره، دو سال پیش فیلم ملی و راههای نرفته اش رو دیده بودم و وقتی دکتر اسم همچین اختلالی رو آورد ،از شما چه پنهون تنم لرزید و حس ناامنی و دل آشوبم زیادتر شد.

فعلا باید به هر راهی شده سین رو ببرم نزد روانپزشک و دارو مصرف کنه ، تا کمی ثبات پیدا کنه و بعد روان درمان گری رو پیش بگیره. و اینا با دید مثبت .

ولی خیلی سفت و سخته و در حال انکاره . و اگه راضی به درمان نشه باید سراغ گزینه بعدی بریم یعنی طلاق.

فعلا باید در موردش خیلی فکر کنم و نیاز به بالا و پایین شدن زیاد داره.

 

۲: بهار رو از مدرسه بیرون آوردم ، چون اوضاع روحیش و رفتاریش داشت بدتر میشد. و باید فکر اساسی در موردش انجام بدم و یه مشاور حاذق دیگه ای بهم معرفی شد و طی جلسه گذشته به این نتیجه رسیدیم که بهار باید دو کلاس مهارتی ثبت نام کنه و بقیه پروسه ای که باید طی کنیم.

 

۳: و خودم که در حال امتحانات ترم هستم و نمیدونم چطور دارم میخونم و برا امتحانا آماده میشم.

فردا امتحان دارم و الان با فکری درگیر و ذهنی آشفته شروع به خوندن کنم.

 

چقدر زندگیم گیر تو گیر شده .

 

 

 

  • دنیـا ..
۱۴
آذر
۰۲

سلام به دوستای خوب مجازیم ،خیلی خوشحالم که اینجا دوستای خوبی پیدا کردم و از راهنمایی هاشون استفاده میکنم.

 

سین دیگه بیخیال جلسات مشاوره شده و این هفته تنهایی جلسه رفتم.

فعلا یه شرح حالی نوشته شده و جهت بررسی مطمئن تر به روانپزشک دیگه ای ارجاع داده شدیم . و هنوز موفق نشدم سین رو راضی کنم چون تأکید داره من خوبم و دیگران مشکل دارن.

سین دچار کمالگرایی افراطی شدییید هم هست.

به قول مشاور خودش رو خدایی میبینه بدون ایراد و دیگران بنده و پر از عیب هستن. نتیجه اش این میشه که یا دیگران باید بیان و به من برسن یا اینکه باید بزنیم تو سرشون که برن ته زمین . یعنی دیگران مثل میخ میمونن و باید مثل چکش بزنیم تو سرشون که برن ته زمین. چطور؟ با تحقیر ،سرزنش ،عیب جویی و...

و اینکه منو فقط به چشم کنیز و برده نگاه میکنه، بشور بساب ،بپز ، و بچه داریتو بکن. و خواسته ای هم نداشته باشم

و ....

پیشنهاد مشاور فعلا تا این جای کار این بود :

از  اینکه درسمو شروع کردم و برای هدفهام می‌جنگم ،عالی بود. و باید در آینده به فکر کار کردن باشم .

گفت طی این چند جلسه فهمیدم آدم جسوری هستین .و این نقطه ی موفق شدنتونه.

و اینکه سین هر چی گفت از تحقیر و.... نشنو و حالتو خراب نکن. 

زندگی تو مثل دریای آرومی نیست ، مثل دریای طوفانی و سخته ،که باید از این موج های سخت عبور کنی و طی این مسیر شاید سین هم ناچار به پذیرش تغییر شد، چون سین اونقدر سفت و سخت هست که نمی‌خواد چیزی رو تغییر بده و اگه مشکلی روببینه از خودشه انکار می‌کنه.در کل همیشه در حال انکار هستش.

بخاطر اینکه خیلی جاها کوتاه اومدی ، گذشت کردی و ساختی ، سین فکر می‌کنه مادرشی و همیشه می‌تونه با قهر و لجبازی و بقیه موارد به هدفهاش برسه ولی از این به بعد تو معشوقه میشی و نیازی نیست از همه ی حق ها و .. بگذری ،اگه جایی لازمه نگذر و نبخش و...

و واقعا این مسئله برام جالب بود ، همیشه آموزه های دینی و تعصبات گذشته رو جوری برای ما میگفتن و الان هم دارن میگن که زن باید ببخشه ،کوتاه بیاد و... این قدری که علماهای ما حدیث زن خوب بودن برا ما میخونن اگر برای مردها ، دوره ها ،حدیث ها و.... مرد خوب بودن میخوندن اوضاع خانواده ها و جامعه الان اینجور نبود.

دلیل قاطعی که باعث میشد من صبر کنم،گذشت داشته باشم تو زندگی همین افکاری بود که تو دانشگاه،جلسات ،کتابها و .... به خورد من رفته بود. و نتیجه اش این همیشه یک زن ذلیل که باید خودت نادیده گرفته بشی بخاطر مرد.

والان به تمام این افکاری که به خوردم دادن پایان میدم. واقعا دین ما رو چقدر بد به خوردمون دادن و میدن ،یه جوری که همه رو از همه چی دلزده میکنن. 

 

سخن از کجا به کجا کشید 🤕😅.

 

 

​​​

  • دنیـا ..
۰۶
آذر
۰۲

روزهای سخت و پر استرسی رو دارم میگذرونم ، از همه چی خسته ام . دلم میخواد به یه جاهای خیلی دور فرار کنم،یا برگردم به دوران مجردی.

سین عصبی و بهم ریخته س ، نمیشه دو کلام باهاش حرف زد، میگه هیچ مردی مشاوره نمیاد و من دارم این ننگ رو قبول میکنم. و هر شب تحقیر و توهین.

میخوام بیخیال جلسات مشاوره بشم .چون کشش ندارم.

به مادر و خواهر سین گفتم ، سین اختلال داره ، کلی دعوا و ناراحتی که تو و مشاوره توهم زدین. مشاوره خوب نیست و....

میگن : شما عروسا چتون شده که همش به پسرای من انگ میزنین؟ شماها خودتون مشکل دارین. 

یه چیزی هم بدهکار خونوادش شدیم. ولی فهمیدم خونوادگی مشکل دارن.

بهم میگه فکر کن من فرعونم تو آسیه باش .باهام کاری نداشته باش ،ولم کن ، بزار خودم خوب میشم. 

برام جالبه که عصبی میشه، تحقیر و توهین می‌کنه ، هر کاری دوست داشته باشه انجام میده، بعدش هم طلبکار اینه که ولش کنم. آخه این تویی که استرس و ترس و فشار داری رو خونواده حاکم میکنی ، آرامش و از ما گرفتی ، من چه کاری باهات دارم.

چقدر این روزا دوست دارم تو آغوش گرمی گریه کنم ،و درک بشم.

 

 

  • دنیـا ..