یادداشت ۳۰
روزهای سخت و پر استرسی رو دارم میگذرونم ، از همه چی خسته ام . دلم میخواد به یه جاهای خیلی دور فرار کنم،یا برگردم به دوران مجردی.
سین عصبی و بهم ریخته س ، نمیشه دو کلام باهاش حرف زد، میگه هیچ مردی مشاوره نمیاد و من دارم این ننگ رو قبول میکنم. و هر شب تحقیر و توهین.
میخوام بیخیال جلسات مشاوره بشم .چون کشش ندارم.
به مادر و خواهر سین گفتم ، سین اختلال داره ، کلی دعوا و ناراحتی که تو و مشاوره توهم زدین. مشاوره خوب نیست و....
میگن : شما عروسا چتون شده که همش به پسرای من انگ میزنین؟ شماها خودتون مشکل دارین.
یه چیزی هم بدهکار خونوادش شدیم. ولی فهمیدم خونوادگی مشکل دارن.
بهم میگه فکر کن من فرعونم تو آسیه باش .باهام کاری نداشته باش ،ولم کن ، بزار خودم خوب میشم.
برام جالبه که عصبی میشه، تحقیر و توهین میکنه ، هر کاری دوست داشته باشه انجام میده، بعدش هم طلبکار اینه که ولش کنم. آخه این تویی که استرس و ترس و فشار داری رو خونواده حاکم میکنی ، آرامش و از ما گرفتی ، من چه کاری باهات دارم.
چقدر این روزا دوست دارم تو آغوش گرمی گریه کنم ،و درک بشم.
- ۰۲/۰۹/۰۶
توسل کنید به امام زمان و متوجه ایشون بشید