یادداشت ۳۳
الان تو بدترین موقعیتم به نظر خودم.
در خونه رو قفل کردم و منتظرم برادرم برسه و با بچه ها برم.
به خواهرش زنگ میزدم و ازش کمک خواستم ،یواشکی بیاد با سین صحبت کنه که بره به سمت مداوا. یه روز زنگ میزد دعوا میکرد که داداشم خوبه و تو بدی، یه روز زنگ میزد که من و سین بچه آخری بودیم و فلان اذیت ها شدیم ، بمون به برادرم کمک کن. هر روز یه فازی داشت ،با خودم گفتم کلا خانوادگی مشکل دارن و پشیمون شده بودم از طرح مشکل.
دو ساعت پیش زنگ زده که تو اختلال داری ،خونوادت اختلال دارن ،روانی هستی ،برادرم خوبه.
و زنگ سین زده که زنت داره تو فامیل آبروتو میبره.
وااای وااای سین هم به بدترین حالت ممکن باهام رفتار کرده، و گفته تا دو ساعت دیگه از این خونه میری و طلاق.
یه مسیر تاریک و نامعلوم جلومه.
خواهرش به جای اینکه اوضاع رو درست کنه ، گند زده به همه چی. یقین پیدا کردم که مشکل داره اونم.
منتظرم داداشم بیاد و بچه ها رو بردارم و برم.
دعا کنید برام ،برا بچه هام.
- ۰۲/۰۹/۲۲
عزیزم از خودت زود به زود برامون بنویس و خبر بده.من نگران شدم با این چیزایی که تعریف کردی.
ضمنا انتظار نداشته باش تو خانواده سین آدم منطقی و نرمالی پیدا کنی.چون با چیزایی که قبلا و الان ازشون تعریف کردی،اینطور به نظر میرسه که این اختلال و عدم سلامت روحی و روانیشون یه مقدار حالت ژنتیکی هم داره و خلاصه خانواده تاکسیک،فرزند تاکسیک هم پرورش میده دیگه.تو اصلا دنبال منطق و رفتار عقلانی نباش توی اون خانواده.اجازه هم نده حرفاشون آزارت بده.فقط به فکر خودت و مخصوصا بچههات باش که کمترین آسیبو ببینن.
الان حالت چطوره؟جات امنه؟