یادداشت ۳۷
چند روزه میخوام بنویسم ولی اینقدر درگیرم که وقتی برای نوشتن پیدا نکردم.
از وقتی پاهای بهار عمل شد و تا بالای زانو تو گچ رفت، جابجاییش برام سخت بود و مامانم به یاری ام شتافته، ولی حقیقتا امروز از لحاظ روحی کمی آسوده شدم. دیشب با خودم خیلی بالا و پایین کردم ،خیلی فکر کردم ولی نهایتا تصمیم جدی رو گرفتم. چه تصمیمی؟
با حال دردناکی رفتیم پیش دکتر مغز و اعصاب و با حال دردناکی تری به خونه برگشتیم.
دکتر گفت احتمال خیلی جزیاد بهار cpهست ولی برا نظر قطعی باید ام آرای بگیرین. و نظرش این بود که بیش فعالی. و داروهایی جهت تقویت تمرکز و حافظه نوشته و یه سری قرص ، و یه آزمایش خون و قرار شد یه ماه دیگه جهت ارزیابی دوباره مطب بریم.
داروها رو خریدم ، نوبت ام آرای برا یه هفته دیگه رزرو کردم.
ولی نمیخوام حرف هیچ کدوم از دکترها رو باور کنم ، نمیخوام اعتماد کنم بهشون که بهار فلج مغزیه ،نمیخوام.
دارو ها رو به بهار ندادم ، و احتمالا ام آرای هم نبرمش.
من مادر میخوام به خدا و خودم اعتماد کنم ، میخوام خودم روان درمانگر بهار بشم و امید و باور دارم که بهار خوبه و در جاهایی هم که حس ضعف داره خوب میشه اگه من مادر بهش اطمینان کنم و باورش داشته باشم.
همون طور که ادیسون از مدرسه بیرون شد و مادرش اونو نابغه کرد ، من تصمیممو گرفتم که کنار بهار باشم بدون هیچ سرزنش و ناامیدی و حتی بی اعتمادی.
من از الان با تمام وجودم که پر از امید ، پر از اعتماد ، پر از عشق و پر از رهایی ست کنار بهارم.
من امید دارم
من امید دارم
من امید دارم
پ.ن
شاید سوال خیلی ها باشه ، که چرا دارو درمانی نشه و.... که کم کم پاسخ کامل و منطقی داده میشه.
- ۰۲/۱۰/۲۴
امیدوارم خدا بهت صبر و قوت بده واسه مبارزه و به چیزی ک میخوای برسی