در مـن زنـی زنـدگـی مـی کنـد

در مـن زنـی زنـدگـی مـی کنـد

مـرا هـزار امیـد اسـت
و
هـر هـزار تـویـی

آخرین مطالب

۳ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۴
دی
۰۲

چند روزه میخوام بنویسم ولی اینقدر درگیرم که وقتی برای نوشتن پیدا نکردم.

از وقتی پاهای بهار عمل شد و تا بالای زانو تو گچ رفت، جابجاییش برام سخت بود و مامانم به یاری ام شتافته، ولی حقیقتا امروز از لحاظ روحی کمی آسوده شدم. دیشب با خودم خیلی بالا و پایین کردم ،خیلی فکر کردم ولی نهایتا تصمیم جدی رو گرفتم. چه تصمیمی؟

با حال دردناکی رفتیم پیش دکتر مغز و اعصاب و با حال دردناکی تری به خونه برگشتیم.

دکتر گفت احتمال خیلی جزیاد بهار cpهست ولی برا نظر قطعی باید ام آرای بگیرین. و نظرش این بود که بیش فعالی. و داروهایی جهت تقویت تمرکز و حافظه نوشته و یه سری قرص ، و یه آزمایش خون و قرار شد یه ماه دیگه جهت ارزیابی دوباره مطب بریم.

داروها رو خریدم ، نوبت ام آرای برا یه هفته دیگه رزرو کردم.

ولی نمیخوام حرف هیچ کدوم از دکترها رو باور کنم ، نمیخوام اعتماد کنم بهشون که بهار فلج مغزیه ،نمیخوام.

دارو ها رو به بهار ندادم ، و احتمالا ام آرای هم نبرمش.

من مادر میخوام به خدا و خودم اعتماد کنم ، میخوام خودم روان درمانگر بهار بشم و امید و باور دارم که بهار خوبه و در جاهایی هم که حس ضعف داره خوب میشه اگه من مادر بهش اطمینان کنم و باورش داشته باشم.

همون طور که ادیسون از مدرسه بیرون شد و مادرش اونو نابغه کرد ، من تصمیممو گرفتم که کنار بهار باشم بدون هیچ سرزنش و ناامیدی و حتی بی اعتمادی.

من از الان با تمام وجودم که پر از امید ، پر از اعتماد ، پر از عشق و پر از رهایی ست کنار بهارم.

من امید دارم 

من امید دارم

من امید دارم

 

 

پ.ن

شاید سوال خیلی ها باشه ، که چرا دارو درمانی نشه و.... که کم کم پاسخ کامل و منطقی داده میشه.

  • دنیـا ..
۱۹
دی
۰۲

سلام و نور

 

تو زندگی اتفاق هایی میفته که گاهی از دست ما خارجه ، و مدام دنبال سرمنشا مشکل میگردیم.

چرا این طور شد ؟ چرا نفهمیدم؟ کاش اون موقع این کار رو انجام میدادم و خیلی از کاش ها و حسرت ها. 

دکتر بهمون گفت تاندوم پاهای بهار کوتاهه و نیاز به عمله ، برای اینکه خوب راه بره.

این چند روز که داشتیم کارهای عملش رو انجام می‌دادیم ، فهمیدیم که دکتر نوشته cp، و ما انگار دنیا رو سرمون خراب شد.

یعنی فلج مغزی و تو رد و بدل کردن صحبت ها تو بیمارستان شنیدم که میگن cpخفیفه.

این چند سال ما کلی روانشناس و دکتر رفتیم ولی کسی به ما نگفت همچین مشکلی وجود داره ،هر کسی یه چیزی میگفت.

و احتمالا مشکل فک هم بخاطر نرسیدن اکسیژن باشه. و مشکلات درک و اجتماعیش هم.

امروز نوبت دکتر مغز و اعصاب داریم ، خدا بهمون رحم کنه.

دیروز برای تسویه حساب و گرفتن وسایل بهار مدرسه رفتم و مدیر مدرسه جوری صحبت میکرد که ما علت تمام مشکلاتیم. چرا شما کلاس های متنوع نبردینش؟ چرا بچه دوم رو بدنیا آوردین ؟ چرا چرا چرا.

دریغ از اینکه بدونه مشکل جای دیگه س و ما خودمون دلمون پر از خونه.

 

بعد از برگشت به خونه ، انگار تمام انرژی و امیدمو کسی یکجا ازم گرفت. فقط با اوج تلخی و ناامیدی خواستم بخوابم که برا چند دقیقه همه چی از ذهنم پاک بشه.

مسیر سخت و سنگینیه، خدایا امتحان فرزند خیلی سخته ،خیییلی

به جان امام حسینی که با علی اکبرش هم امتحان شد و لحظه های سختی بود بهارم خوب بشه.

 

  • دنیـا ..
۰۹
دی
۰۲

سلام دوستان مهربونم.

این دو هفته ای که گذشت شرایط بد نبود و اگه تقریبا به همین منوال پیش بره ، زندگی قابل تحمل و خوبی هم هست.

بعد از دعوای شدید و تهدید من که طلاق میگیرم ، سین کمی به خودش اومده ،هر چند سخته کنترل کردن رفتار و خلقش.

ولی برای نگهداری بچه ها همراهیم میکنه، و نرسم کاری رو انجام بدم دعوا راه نمیندازه ، ولی کنترل گری و سرزنششو داره.

با بچه ها بازی می‌کنه ،صحبت می‌کنه.

و منم آزادانه خواسته هامو ابراز میکنم ،چه خوشش بیاد یا نه. 

ولی در کل وجودم فقط آرامش زندگی میخواد. دیگه روابط عاطفی و احساسی برام کنار رفته .

تا قبل حس اینو داشتم سین پاشو گذاشته رو گلوم و به سختی میزاشت نفس بکشم ،نه آزادی بیان و خواسته ای بود نه اختیاری ، و مدام سرزنش و تحقیر و...

کلا جو سنگین بود.

الان مث این میمونه گلوم باز شده و راحت نفس میکشم. و چقدر آزادی خوبه ،حق داشته باشی زندگی کنی بر طبق میل و خواسته ات.

 

بهار رو کلا از مدرسه بیرون آوردم چون شدید عزت نفسش داشت از بین می‌رفت ،و پر از خشم شده بود. آخرین باری که رفتم مدرسه فهمیدم بچه ی مظلوممو یه ساعت نشوندن تو دفتر و مدام هی تغییر و سرزنشش میکردن ،بچه مو داغون کردن. 

منم بر خلاف مشاورش که گفته بود بزار بره ، در کنارش کلاس مهارت های اجتماعی ثبت نامش کن ، برخلاف نظرش عمل کردم.

حتی یه لحظه تعلل نکردم که بفرستمش مدرسه، چون روح و روان بهارم خیلی برام مهمه.

و طی این یک هفته که تو خونه دعوا نیست و هم من و سین باهاش بازی میکنیم و هم مدرسه نمییره ، خیلی خیلی اکی شده. خشمش خیلی کم شده. چون سرزنش و کنترل گری هم رو سرش نیست. تو مدرسه مدام امر و نهی ، سرزنش و... میشد . 

ولی یک کلاس ورزشی و بازی و خلاقیت کنار هم به مدت ۲ ساعت ثبت نامش کردم برا روحیه و تخلیه هیجانش که تا الان خوب بوده.

 

منم امروز و فردا امتحانات ترمم تموم میشه و میرم سراغ برنامه ی بعدیم.

انشاا...

 

  • دنیـا ..