یادداشت 28
فردا امتحان میان ترم دارم و الان میخوام بخونم ولی به شدت خسته ام هم روحی و هم جسمی
چند جلسه ای میشه که باشگاه هم نرفتم
این مدت با سین مدام در حال بحث و دعوا بودیم. کوچکترین صحبت منجر به دادو فریاد و فحش میشه , همه همسایه ها فهمیدن دعوا داریم. اونقدر هم فحش و کلمات بد به کار میبره که خودم از خودم شرمنده میشم.همسایه ها که میفهمن دیکه آب میشم. روم نمیشه با هیچ کدومشون برخورد کنم.
خب به تبعش میزنه بیرون و من واقعا دست تنهام بدجور
پارسا مدام باید بغل باشه چون دوست داره اطراف رو نگاه کنه و دستهام درد گرفته از بغل کردنش
بهار آزاد که بریز و بپاش کنه و من بعد از بازی هاش و شبها با کوهی ریخت و پاش مواجهم.
خونه و آشپزی و.... هم بماند
امشب کلی گریه کردم
اینقدر همه چی داغونه که نمیشه چیزی رو درست کرد. سین اصلا نیست همش بیرونه و نمیاد خونه فقط برا خواب میاد و به بچه ها هم نگاه نمیکنه.
دست تنها دارم میگدرونم این روزای سخت و غمگین رو
سین همیشه تو روزای سخت , تو زمان هایی که واقعا بهش نیاز داشتم تو شرایطی که اشکم در میومد ,همیشه تنهام گذاشته.
هیچ وقت تکیه گاه و حامی خوبی نبود. روزای سختی که بهار رو به تنهایی بزرگ میکردم , روزای سخت بیمارستان , روزای بعد از زایمان و هر روزی که مشکلی بود تنهایی این بار رو میکشیدم.
و همین که اون روز سخت میگذشت و اوضاع آروم میبود سین هم میومد با چهره ی خوشحال
آآآه ........
- ۰۲/۰۸/۲۶
جدا شو خلاص کن خودتو بابا.یه عمر یه مشت مزخرف و اراجیف خوندن تو گوشمون که زن باید صبور باشه،فداکار باشه،تحمل کنه..باورهای غلط و خضعبلی که فرو کردن تو مغزمون...
خوبی قضیه اینه که میگید برادرهاتون حمایتتون میکنن و این خیلی خوبه.جوونی و انرژی و عمرتو به پای این آدم چرا حروم میکنی؟
خانوادهش هم میترسن از اینکه جدا بشید چون میدونم بعدش وبال گردن خودشون میشه وگرنه دلشون برای تو نمیسوزه.شوهر منم این مدلی بود با این تفاوت که ما بچه نداشتیم.با اردنگی از زندگیم پرتش کردم و الان خیلی خیلی از تصمیم و اقدامم راضی و خوشحالم.حتی یک درصد هم پشیمون نیستم.ولش کن عوضی رو.قرار نیست تا آخر عمرت به خاطر یه انتخاب اشتباه بسوزی.