در مـن زنـی زنـدگـی مـی کنـد

در مـن زنـی زنـدگـی مـی کنـد

مـرا هـزار امیـد اسـت
و
هـر هـزار تـویـی

آخرین مطالب

یادداشت ۱۴

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ۰۷:۲۵ ق.ظ

همون روز طی یه پیام علت بلند صحبت کردنم رو برای سین فرستادم، ولی پیامی که نداد هیچ به قهر و لجبازی همچنان ادامه میده.

نمیدونم زبون رو خدا برا چی آفریده؟ 

روز شنبه برا بهار نوبت چشم پزشکی گرفته بودم ، به سین گفتم باید ببرمش یه ماهه نوبت گرفتم. ولی سین خیلی شیک و مجلسی دست گذاشت رو چشمهاش و گفت : خودت برو.

باید می‌رفتیم وسط شهر و واقعا اونجاها رو بلد نیستم چه برسه به رانندگی کردن.

اسنپ زدم نبود.

مجبور شدم با مترو برم ، آدرس هم بدجور بود از صد نفر پرسیدم این آدرس کجاس.

کلی بهار رو راه بردم ، از ساعت ۷ که از خونه بیرون شدیم ۸و نیم رسیدیم مطب ، یعنی یه مسیر ۲۰ دقیقه رو ما یک ساعت و نیم رسیدیم و دو ساعت هم معطلی تو مطب بخاطر سر ساعت نرسیدن.

بهار هم از خستگی ،گشنگی ،تشنگی فقط گریه میکرد، اصلا نمی‌دونستم چیکار کنم ، چون گفته بود باشین صداتون زدم برین داخل ،نبودین باید دوباره معطل بشین.

از مطب که بیرون اومدم کیک و آبمیوه گرفتم برا بهار ،ولی حالش بد بود ،یه اسنپ گرفتم یه پارک ما رو برد و یه نیم ساعتی بهار دراز کشید ولی مدام گریه میکرد خسته ام .

ساعت ۲ظهر رسیدم خونه، ولی دوست داشتم واقعا سین رو خفه کنم. بهش گفتم با من لج میکنی با بچت لج نکن ،این بچه امروز داغون شد .

همین که رسیدیم بهار بدجور مریض شد و افتاد ، تب ،سرماخوردگی ،از شدت خستگی مریض شد.

آخ پارسا رو تعویض نکرده بود ،همه پتو تشک و ... رو به گند کشیده بود ، گشنه و داغون پارسا رو تحویل گرفتم . یه شیشه شیر بهش نداده بود.

ساعت ۵ عصر هم نوبت دکتر گوش و حلق و بینی داشتیم برای فک بهار ، با سین بهار رو بردیم. مامانش زنگ زد که دکتر دو هفته بخاطر کمر درد بهم استراحت مطلق داده ،میخوام بیام خونتون . سر راه به سین میگم مادرتو بردار ، میگه حرف بزنی میزنم تو دهنت.

دوست داشتم دعوا کنم ولی سکوت رو ترجیح دادم.

 

و شب من هم مث بهار شدید مریض شدم.طی این دو روز مریضی دریغ از اینکه سین درب اتاق رو باز کنه و حالی ازم بپرسه ، و یا سوپ و غذایی آماده کنه.

یا ظرفی بشوره.

حقیقتا سخت داره میگذره، پارسا گریه می‌کنه ،بدن درد شدید دارم و به سختی دارم به پارسا و بهار رسیدگی میکنم.

ولی دیشب یه دل سیر گریه کردم .

دوست داشتم بچه ها یکم بزرگ تر بودن و راحت بیخیال سین میشدم. یا اینکه یه حامی محکم داشتم و این روزهامو میفهمید و پیشم بود.

ولی طی این ۸ سال بدترین ضربه های روحی رو خوردم و دم نزدم.

و دیگه خسته ام از ادامه دادن

 

 

  • دنیـا ..

نظرات  (۱)

سلام

 

جسارتا با خودم خیلی کلنجار رفتم که این حرفها رو بزنم یا نزنم, البته اگه فکر میکنین تو این مقطع ظرفیت یا حوصله انتقاد رو ندارید لطفا ادامه رو نخونین:

 

1- تو چند تا مطلبتون خوندم که از دست همسرتون به خاطر مواردی ناراحتین و حسابش نمیکنین و اهمیتی براتون نداره و ... حالا به هر دلیلی, خب چرا توقع دارید که شما براش اهمیت داشته باشین و به حرفاتون گوش بده؟؟

 

2- ظاهرا دعوایی شده که برداشت من این بود که خودتون رو هم مقصر  میدونین, وقتی شما مقصر کاری بودین چرا تبعات اون دعوایی که یه جورایی مرد رو تو اون خونه دلسرد و پشیمون میکنه رو نمیپذیرید

 

3- اگه اجازه بدین صادق باشیم, پدر و مادرتون یه همچون برخوردهایی زمان ازدواجتون کردن, چرا توقع دارید همسرتون الان شما رو حلوا حلوا کنه, فکر نمیکنین شما هم تصمیمات و رفتار اشتباهی داشتین که باعث این برخودهای همسرتون شده؟؟ حالا یا رفتار اشتباه یا بدون سیاست 

 

4- همه چی تموم بودن خودتون از نظر خودتون شاید درست باشه ولی باید به چشم بیاد, شما کارایی میکنین که از نظر خودتون فکر میکنین کافیه ولی از نظر همسرتون اینطور نیست, اگه به زرنگی و تنبلی حساسه سعی کنین مصادیق زرنگی رو جلوش و تو چشمش بیارید ...

قطعا همسرتون تو مقام مقایسه علنی و غیر علنی داره اشتباه میکنه, قطعا وقتی میبینه به چیزی حساسید شاید داره باهاتون لجبازی میکنه و شاید هم اینجوری میخواد نظر شما رو به سمت خودش جلب کنه و ... خیلی کارهای اشتباهی که اهداف اشتباهی ندارن ولی شما زن این خونه این, شما مادر این خانواده این, مادر و زن قدرتمند ترین و تاثیر گذار ترین موجود و عامل یه خانواده است از قدرت هاتون درست استفاده کنین و مثل مادرتون فقط غر نزنین, عمل کنین, اونم با سیاست و زیرکانه و هوشمندانه

 

 

بازم اگه صراحتم بیش از حد بود واقعا معذرت میخوام ولی صداقت شما تو بیان مشکلات و معضلات به من این جسارت رو داد که کمی صریح تر باشم

 

بازم ببخشید ان شالله زندگیتون هر روز گرم و گرم و گرم و رضایبت بخش تر از روز قبل باشه

 

 

پاسخ:
سلام خواهش میکنم ، جواب سوالاتتون رو تو یه پست گذاشتم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">