یادداشت ۱۳
با سین بدجوری زدیم به تیپ و تاپ هم
دیشب که داشت میرفت شیفت طی یک بحث بدجور قاط زدم و برای بار اول گفتم : دیگه خسته ام ،حالم از همه چی به هم میخوره ، از همه چی متنفرم و...
بعد از تولد پارسا ،سین واقعا اذیتم کرد ، هر روز بهم گیر میداد ،غر میزد ،سرزنش ، تحقیر و همش میگفت تنبلی فلان زن رو ببین چقدر زرنگه ، وقتی میومد خونه این قدر گرم با بهار و پارسا دو ماهه سلام میکرد ،به من که میرسید تو دهنی و زورکی سلام میکرد.
تو یه هفته که خونه پدر بودیم بخاطر عروسی برادرم ، فامیلها هم جمع میشدن و دور همی خوبی بود تا روز عروسی ، تو این مدت هر زنی یه ظرف میشست ،هی مدام میزدش تو سرم فلانی چه زرنگه ، فلانی چه کار میکنه ... ولی چشم نداشت ببینه من دارم دو تا بچه رو ترو خشک میکنم ، هر وقت هم بیکار بودم کمک میکردم ،ولی هیچ وقت تو زندگیم منو ندید ،تلاشمو ندید.
هر روز خونه مث دسته گل نمیبینه ، ولی یه روز یه کم کاری باشه صدتا غر میزنه و میگه تنبل و....
در کل طی این سه ماه خیلی بیشترتر از قبل اذیت شدم با کار و حرفاش ، و دیشب دیگه تحمل نداشتم و قبول دارم بد صحبت کردم ولی تخلیه شدم چون دیگه داشتم روانی میشدم ،نیاز به بلند حرف زدن و بد حرف زدن داشتم.
فقط هم میگفتم : متنفرم از زندگی ، متنفرم ازت ، مدام در عرض یک دقیقه فقط میگفتم متنفرم ،متنفرم
و حس سبکی دارم.
هیچ وقت نشده ،بشینه و بهم بگه اگه حرفی تو دلته ،ناراحتی ، چیزیه ، بهم بگو.
هر وقت هم میخوام باهاش صحبت کنم ، میگه بسه ، روشو برمیگردونه ، هیچی نگو و...
فکر میکنم دو تامون بدجور از هم خسته ایم.
من که حوصله زندگی رو ندارم ، افسردگی بعد زایمان و همراه این همه تحقیر و بد رفتاری همسر بدجور داغونم کرده.
هنوزم خونه نیومده ، برام هم مهم نیست ، حوصلشو ندارم.
- ۰۲/۰۷/۲۰
امیدوارم بتونین از این بحران عبور کنید