در مـن زنـی زنـدگـی مـی کنـد

در مـن زنـی زنـدگـی مـی کنـد

مـرا هـزار امیـد اسـت
و
هـر هـزار تـویـی

آخرین مطالب

یادداشت ۱۱

دوشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۲۲ ق.ظ

۱: با نوشته هام فرق دارم.

چرا؟

اینجا راحت گله میکنم ، درد و دل میکنم ، غر میزنم و....

ولی واقعیت اینه که محکم تر از این حرفام. دردم رو به کسی نمیگم ، با مشکلات دست و پنجه نرم میکنم شدیداً. 

مادرم از اون دسته آدماس که خیلی غر میزنه ،به زمین و زمان ، به زندگی ، به پدرم و... خودم که فکر میکنم بی جهت غر میزنه، چون یه زندگی معمولی مثل بقیه داره . ولی خودش همیشه از چیزی که هست ناراضیه. پول زیاد ،رفاه ، همسر فوق العاده ، زندگی آنچنانی و... میخواد.

همیشه بهش میگم : تو همه زندگی ها مشکل هست ، سختی هست و... میگه: همسرت فوق العاده س ،هنوز سختی نچشیدی از این حرفا میزنی.

من هیچ وقت مشکلاتمو جایی نگفتم و نمیگم. 

مادرم خبر نداره با سین چه سختی هایی که نکشیدم. از هر مدلش.

سخت ترینش برای یک زن اینه که تو اوج جوانی و شادابی و زیبایی ببینه همسرش به یک زن غریبه....

خب آدم بدجور درد میکشه و می‌شکنه. همیشه از خودش می‌پرسه چی کم گذاشتم؟ چرا بعد یه سال از ازدواج؟ چرا در اوج این که همیشه فکر میکردم خوشبخت ترین زنم باید همچین اتفاقی بیفته؟

وقتی بهار ۶ ماهه بدنیا اومد ، روزهای خیییلی سختی رو میگذروندم و در کنارش اتفاقات بدتری هم بود که از دو طرف این فشارها رو تحمل میکردم و دم نمیزدم.

آه...آااه

حتی خود پدر و مادرم هم اذیتم کردن. دوران ازدواج و جهیزیه منو به بدترین شکل فرستادن سر خونه زندگیم.

چون با پسر عموم ازدواج نکردم ،پدرم هیچ وسیله ای برام نخرید و یه مشت وسایل ساده قسطی خریدم برا شروع زندگی.

و هنوز بعد از ۸ سال زندگی مشترک خیلی از وسایل رو ندارم یا دو سالی هست که خریدم.

در کل از همه جوانب یه آزمون سخت خدا پیش روم گذاشت. پدر و مادر ، ازدواج ، همسر ، بچه 

و هنوز محکم و مقتدر زندگی میکنم و دم نمیزنم.

🤕😑🤦

۲: سین هنوز نیومده ، پارسا مریضه و بی‌قراری می‌کنه. بهار فردا باید بره مدرسه ولی هنوز سبد وسیله هاشو تحویل معلم ندادم و فردا حتما باید ببرم.

تو ذهنم دارم مدام برنامه ریزی فردا رو چک میکنم که چیزی از قلم نندازم.

نون و پنیر بزارم برا بهار ، فقط یه نصفه نون داریم. میوه تموم شده ...اسنپ بگیرم ،پارسا رو خوب بپوشونم ،سر راه برا بهار کیک و شیر بگیرم برا میان وعده .

کاش بهار بد قلقی نکنه و راحت بمونه که بتونم زود برگردم.

ته دلم حس غریبی میکنم و نبود سین رو خیلی حس میکنم.

حدیث کسا رو پلی کردم ، و توسل کردم که بهار به خوبی این روزها رو بگذرونه، ته دلم نگرانی عجیبی شور میزنه براش ، برای آینده ای نامعلوم و مبهم از لحاظ سلامتی.

 

 

  • دنیـا ..

نظرات  (۴)

  • امیدوار ...
  • خدا قوت شما🌻

     

    بهار دختر قوی‌ایه، چون مادری قوی داره👌🏼

    پاسخ:
    ممنونم از لطفتون
    آن شاا...
    🌺
  • پسر انسان
  • همه ما رنج های بسیاری داریم

    در فعل رنج مشترکیم و در نوعش متفاوت

    خدا بهتون صبر و آرامش و توانمضاعف بده

    خیلی سخته خیلی.

    پاسخ:
    بله زندگی آمیخته با رنج ، فقط باید خودمونو نبازیم.
    🌺
  • یاسمن گلی :)
  • دختر تو چه سختی هایی کشیدی ... بمیرمممم براتتت...

    پاسخ:
    عزیزم خدا نکنه
    زنده باشی
    و هنوز زندگی ادامه داره

    قوی بودنت تحسین برانگیزه 

    امیدوارم در ادامه خوشی همیشه نصیبت باشه و بهارجون هم همیشه سلامت باشه

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم
    شمام سلامت و زنده باشین
    😍🌷

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">