یادداشت چهار
صبح بیدار شدم صبحونه ی بهار رو بهش دادم که بشینه بخوره و گرفتم خوابیدم تا ساعت ۱۲ ظهر ،اونم با صدای گریه ی پارسا بیدار شدم.
حالم از خودم بهم خورد.
دیدم بهار صبحونشو نخورده و مشغول بازی و شبکه پویا بود ،گاهی هم میومد بالا سرم میگفت مامان کی بیدار میشی؟
زود نهار رو گرم کردم و با بهار خوردیم ، و پارسا رو بردم حموم و خوابوندم.بهار رو هم حموم بردم و مث یه دسته گل شد.
رفتم سراغ آشپزخونه ، همه کابینت ها رو یکی به یکی مرتب کردم و وسایل اضافی رو بیرون کشیدم. و یه نظم اساسی به کابینت ها و ظروف دادم.
شام رو بار گذاشتم ، گاز و سینک و رو کابینت ها رو هم تمیز کردم .و لباس ها رو هم دادم دست ماشین. بقیه کارها موند برا فردا انشاا...
دیگه نزدیک اومدن سین شد ،یه لباس تمیز و زیبا پوشیدم و صورتمو صابون زدم و یه مسواک به دندون ها کشیدم ، همین قدر تمیز و مرتب.
فردا باید همه ی کارهای عقب افتاده رو انجام بدم و خونه رو مث دسته گل تحویل سین بدم ، چون پس فردا صبح زود انشاا... واسه یه هفته یا بیشتر میریم که بمونیم روستا خونه پدری.
ماشین رو هم خریدار نخواست و پس آورد و من خوشحالم.
- ۰۲/۰۶/۰۷