در مـن زنـی زنـدگـی مـی کنـد

در مـن زنـی زنـدگـی مـی کنـد

مـرا هـزار امیـد اسـت
و
هـر هـزار تـویـی

آخرین مطالب

یادداشت چهار

سه شنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۲، ۱۱:۵۳ ب.ظ

صبح بیدار شدم صبحونه ی بهار رو بهش دادم که بشینه بخوره و گرفتم خوابیدم تا ساعت ۱۲ ظهر ،اونم با صدای گریه ی پارسا بیدار شدم.

حالم از خودم بهم خورد.

دیدم بهار صبحونشو نخورده و مشغول بازی و شبکه پویا بود ،گاهی هم میومد بالا سرم میگفت مامان کی بیدار میشی؟ 

زود نهار رو گرم کردم و با بهار خوردیم ، و پارسا رو بردم حموم و خوابوندم.بهار رو هم حموم بردم و مث یه دسته گل شد.

رفتم سراغ آشپزخونه ، همه کابینت ها رو یکی به یکی مرتب کردم و وسایل اضافی رو بیرون کشیدم. و یه نظم اساسی به کابینت ها و ظروف دادم.

شام رو بار گذاشتم ، گاز و سینک و رو کابینت ها رو هم تمیز کردم .و لباس ها رو هم دادم دست ماشین. بقیه کارها موند برا فردا انشاا...

دیگه نزدیک اومدن سین شد ،یه لباس تمیز و زیبا پوشیدم و صورتمو صابون زدم و یه مسواک به دندون ها کشیدم ، همین قدر تمیز و مرتب.

 

فردا باید همه ی کارهای عقب افتاده رو انجام بدم و خونه رو مث دسته گل تحویل سین بدم ، چون پس فردا صبح زود انشاا... واسه یه هفته یا بیشتر میریم که بمونیم روستا خونه پدری.

ماشین رو هم خریدار نخواست و پس آورد و من خوشحالم.

  • دنیـا ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">