در مـن زنـی زنـدگـی مـی کنـد

در مـن زنـی زنـدگـی مـی کنـد

مـرا هـزار امیـد اسـت
و
هـر هـزار تـویـی

آخرین مطالب

یادداشت دو

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۲، ۱۲:۴۲ ب.ظ

دیروز بهار رو بردیم دکتر فک ، از اونجا هم دکتر ارتودنسی که نظر بدن آیا مشکلی حاد هست یا نه؟

فعلا گفتن تا ۷ سالگی صبر کنید و بعد ارتودنسی میکنیم اگه مشکل حل نشد در ۱۸ سالگی باید عمل فک انجام بدن. 

بهار وقتی حرف میزنه گاهی فک پایینش کمی به جلو متمایل میشه.

همین نظرات دکترها باعث شد یه غم سنگین رو دلم آوار بشه ، دوست داشتم گریه کنم ، همه چی رو تغییر بدم و....

دیدن بچه ای که از لحظه تولد با کلی درد دست و پنجه نرم کرده تا حالا روانمو داغون میکنه، بهار مظلوم من.

سین هم حالش مث من بود و رو بهار هم حساس تره ، می‌دونم دلش آشوب تر هم بود.

شب وقتی بچه ها خوابیدن ، با سین در مورد همه نگرانی هام صحبت کردم ، اینکه من مادرم و به فکر بچه هام هستم ولی وقتی بهم میگی : مادر خوبی نیستی خیلی داغون میشم و حالم بد میشه . سین هم اشتباهشو پذیرفت و گفت این حساسیت زیادی منه نسبت به بهار .

و از نگرانی هام در مورد آینده و دکتر رفتن های بهار گفتم و... اونم آرومم کرد و گفت : نگران نباش تهش عمل فک انجام میده و بقیه چیزا هم کم کم درست میشه. و آدم ها تو تصادف خیلی اتفاقها براشون میفته، یا بیماری های سنگین دیگه براشون پیش میاد ، پس اتفاق در هر زمان و لحظه ای امکان داره باید دعا کنیم همه چی ختم بخیر بشه. بهار هم چند تا مشکل داره انشاا... درست میشه.

 با حرفهای سین آروم شدم و از اینکه به حرفام گوش داد و وقت گذاشت کلی خوشحال شدم و ممنون.

و گفت فردا اگه خواستی میبرمتون روستا تا کمی حال و هواتون عوض بشه و یه چند روز بمونین. ولی گفتم فعلا چند روز شیفتتو برو تو آف میریم.

 

دارم به دوختن دو لباس برام خودم و بهار فکر میکنم در این ۴ روز ،قبل رفتن به روستا😑🙃

 

 

  • دنیـا ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">