صبح ها بیدار میشم ،سفره میندازم ، چای درست میکنم
بهار رو روونه مدرسه میکنم. با اذیت های پارسا و اینکه بیشتر زمانم رو بهش اختصاص میدم کنار میام.
باشگاه میرم ، گن ساعت شنی رو میبندم. کرم صورتمو میزنم.
به آشپزی و خونه میرسم و گاهی هم سری به کتابهای این ترم دانشگاه میزنم.
ولی
خیلی رو به راه نیستم ، مثل یه آدمیم که داره غرق میشه و همه تلاشش و میکنه و به همه چی چنگ میندازه بلکه نجات پیدا کنه.
مسئله بهار همه زندگیمونو تسخیر کرده ، مدام دنبال یه مشاور خوب ، یه درمان گر خوب میگردیم ببینیم نظرشون چیه.
امروز رفتم مدرسه و یه لیست از رفتارهای بهار رو نوشتن و من رو به فلان روانشناس ارجاع دادن.
سین موضوع بهار رو به مادرش و خونواده خواهرش گفته ، که مثلا از دامادشون که معلمه کمک بگیره.
و من خیلی ناراحت شدم ، گفتم حق نداری مشکلات بچه رو تو فامیل داد بزنی ، بچه ی من نه به ترحم بقیه نیاز داره و نه مشاوره هاشون.
ما هر جایی لازم باشه ،پیش بهترین مشاوره ها میبریمش.
من دوست ندارم برچسبی رو بچم زده بشه که فردا فامیل با اون برچسب و خاطرات مدرسه ازش یاد کنن.
چون زود به دنیا اومد هنوز که هنوزه نقل مجلسشونه.
سین تو فامیلشون به آدم اخمو ، گیر دهنده به غذا و... معروفه ، به لطف مادرش.
مادرش به همه عیب سین رو میگفت و این برچسب ها هنوز روش مونده. و من خیلی جدی تذکر دادم که من مادرت نیستم که عیب بچمو فریاد بزنم و یه برچسب بزنم به پیشونیش. بچه من عزت نفس داره.
فردا قراره پیش یه مشاور دیگه ببریمش.
بیایین یکم با هم بخندیم ....🤣🤣
۱:بخاطر شیردهی و ریزش موی شدید موهامو کامل زدم ۸۰ سانت مو رو کامل بیخیال شدم، موهای نازنینم😑
باشگاه که میرم یه کلاه ،یا شال سرم میزارم. چون کامل کامل کچل شدم.
امروز یه خانومی بهم میگه شرمنده ام که ازتون سوال میپرسم ، برا بیماری که داری چیکار کردی؟
منم یه لحظه با خودم گفتم: خدایا پاهام مشکلی داره متوجه نیستم ، بدنم مشکلی داره ؟ دستام هم سالمه. چه مرضی دارم که خودم متوجه نیستم😅
گفتم : چه بیماری؟
گفت همین که شیمی درمانی میکنی و مجبوری کلاه بزاری🤣🤣
۲: سال قبل اربعین با جمیع خانواده همسر رفتیم کربلا.
مادر شوهر و پدر شوهر بخاطر دارد شدید ویلچر نشین بودن.
تو کوفه مادر شوهر زیارتشو طول داد و منم نشستم رو ویلچر ، بهار هم کنارم بود و سین هم گاهی ویلچر رو این طرف و اون طرف میبرد. این قدر خسته بودم که حال نداشتم بلند شم.
یه ساعتی طول کشید مادر شوهر اومد و من بلند شدم.
دیدم کلی آدم که اطرافمون بودن گاهی با غضب ،گاهی با خنده نگاهم کردن.
و یه خانوم اومد جلو گفت : یک ساعت نشستم اینجا دارم فقط دعات میکنم. میگم امام حسین به جوونیش رحم کن ، به بچش رحم کن ، شفا پیدا کنه🤣🤣
یه لحظه که از رو ویلچر بلند شدی گفتم ، یا امام حسین که این خانوم شفا پیدا کرد🤣🤣
حالا میبینم الکی نشسته بودی.
این جمعیت خانوادگی یه ساعت داریم برات دعا میکنیم 🤣🤣.
- ۰ نظر
- ۱۳ آبان ۰۲ ، ۲۳:۳۴