یادداشت ۴۵
يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۳۸ ق.ظ
بچه ها خوابیدن
سین شیفت
خونه پر از سکوت ؛ آرامش عجیب
پنجره رو باز میکنم ؛ نسیم خنکی به صورتم میخوره ؛ صدای جیرجیرک ها بین صدای ماشین ها گم میشه.
شهر رو تماشا میکنم.
خیلی وقته همچین سکوت و آرامشی رو تجربه نکردم.
تو دلم خدا رو شکر میکنم ، بابت همه چی ، بابت همین پنجره ای که کنارش نشسته ام به تماشای آسمان ؛ شهر ؛ ماشین هایی که شاید سبقت میگیرن زودتر به خونه ی امنشون برسن و...
واقعا چه نعمتیه همین پنجره ی نه چندان بزرگ.
آسمان رو نگاه میکنم و دلم میخواد تا صبح فکر کنم.
عاشق شب های این چنینی ام؛ که بتونم ساعتی فارغ از همه چی برای خودم باشم.
- ۰۳/۰۳/۱۳