در مـن زنـی زنـدگـی مـی کنـد

در مـن زنـی زنـدگـی مـی کنـد

مـرا هـزار امیـد اسـت
و
هـر هـزار تـویـی

آخرین مطالب

یادداشت ۴۴

چهارشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۵۳ ق.ظ

سلام و نور

باید بگم طی همین ۱یا ۲ هفته ، بعد از انقلاب من ، اوضاع کلی فرق کرده.

اولیش هم اینه که حال دلم خوبه یعنی خیلی خوبه.

تا مسئله ای پیش میاد و نزدیکه همه چی داغون بشه ؛ سعی میکنم زود رفع کنم.

 

به استقبال سین میرم ؛ باهاش شوخی میکنم ،قربون صدقه اش میرم و اوضاع رو برانداز میکنم که چیزی باعث نشه تنش به وجود بیاد.

وقتی با خنده و محبت با سین صحبت میکنم ؛ بهار میاد با ذوق و خنده به چشمام نگاه می‌کنه و دستمو بوس می‌کنه ؛ بچم تشنه ی آرامش خونه و پدر و مادرشه. 

در کل همه چی عاالی و خوب...

البته سین هر روز به یه مسئله و ... گیر میده ، و از هر راهی یه دعوا و تحقیر و سرزنشی راه میندازه ؛ جوری که گاهی ته دلم میگم : کاش قهر بودیم😅

ولی در جوابش میگم : درسته ؛ باشه . آره شما درست میگین و یه جورایی از هر دعوای کوچیک و شدید جلوگیری میکنم.

دو روز پیش یکدفعه گفت : از چشمم افتادی ؛ خیلی یهویی 

تو خوب نیستی ... و .... و بعدش هم رفت بیرون.

خب خیلی ناراحت شدم ولی وقتی برگشت خونه ؛ جوری باهاش برخورد کردم که انگار چیزی نشنیدم و اتفاقی نیفتاد.

به دیوار راست خونه گیر میده ولی من همچنان مسیر خودم را ادامه می‌دهم.

 

چند روز پیش رفته بود نون بگیره و مثل اینکه با نونوایی دعوا کوچیکی داشت ، وقتی اومد خونه ؛ فقط داشت سرزنش و تحقیرم میکرد.با خودم گفتم :  خدایا چی شده که از راه نیمده اینجور رفتار می‌کنه.

دیدم بعد یه ساعت بهم گفت : دعوام شد ؛ به نظرت من مشکلی دارم ؟فکر کردم از وقتی نامه ارجاع به دارو درمانی بهمون دادن ؛ فکر می‌کنه که من دیدم بهش فقط یه آدم مریض و روانیه.

خب شاید دوست داشتم اینجا بگم : آره 

ولی گفتم : نه ؛ یه خورده کمالگرایی فقط. من اون نامه رو هم قبول نداشتم. می‌دونی سین تو در کودکی اذیت شدی و باید گره های کودکی و گذشته ات باز بشه و مسائلی رو حل کنی یا اینکه باهاشون کنار بیای. و مسائل کوچیک تو رو بهم نریزد و راحت زندگی کنی و..

 

و گرنه تو هم مثل بقیه آدمهایی.و من قبولت دارم عزیزم.

و ...

حس کردم خیلی خیلی زیاد نیاز داشت به اینکه من اون رو به چشم یه فرد بیمار نبینم. اونقدر نفس عمیق و خوبی کشید 

واقعا خوشحال شد و این شور و شعف رو واضح میشد دید.

 

بعدش هم با خوشحالی گفت : میایین بریم بیرون حال و هوامون عوض بشه.

 

  • دنیـا ..

نظرات  (۲)

  • شاگرد خیاط
  • آفرین آفرین 

    صد هیچ جلو افتادی 

    به ایمان استوارت ادامه بده

    به کسی که بهت گفته از چشمم افتادی ، انرژی ای دادی که اول خودش از چشم خودش نیافته و بعد هم صد البته تو در چشمش صدبرابر عزیز میشی 

    برای من هم دعا کن 

     

    پاسخ:
    ممنونم
    از پیامهای دل گرم کننده شما خوبان
    بله سین باید به این باور برسه که مرد قوی و محکم و استوار خانه و قلب منه.

    امان از صبر شما... از بزرگی شما... از گذشت شما...

     

    باور نکردنیه!

    پاسخ:
    شما خیلی لطف دارین ممنوونم

    ولی واقعا اینطوری ها هم نیست.خیلی جاها از دستم در رفته و بد رفتار کردم و سین باید منو ببخشه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">