یادداشت ۳۹
بسم الله ...
اومدم یه خبر جدید و داغ خدمتتون عرض کنم.!
اونقدر اوضاع خونه و زندگی داغون بود که فقط مسرانه به طلاق فکر میکردم .و حتی قهر طولانی سین و برخوردهای بد هر دو نفرمون که پر از خشم بود زندگی رو تلخ تر و جایی برای صلح باقی نگذاشت.
دو ماهی به همین روال سخت و تلخ گذشت.
دیگه همسایه ها هم از موقعی که سین من رو بیرون کرد فهمیدن.
این وسط بچه ها هم ضربه های روحی و روانی زیادی دیدن و ادامه دادن اون ها رو واقعا داغون میکرد.
من جایی از این روزها و ماجراها واقعا بریده بودم، و فقط از خدا خواستم یه راهی جلو پام بزاره یا واقعا دیگه مرگ منو برسونه.
تو همین حال و هوا بودم که چشمم به حدیثی از امام زمان افتاد :
احوال شما بر ما پوشیده نیست.
نمیدونم چی شد که وقتی به خودم اومدم : دیدم من به امام زمان قول دادم ، دوباره زندگی رو شروع کنم. و اینبار فقط بخاطر رضایت خودش.
یادمه حالم سبک شده بود و انگار کسی کنارم این بار سنگین رو برداشته بود.
و برداشتن قدم اول خیلی سخت بود ولی باید این کار رو انجام میدادم.
- ۰۳/۰۲/۲۷
خب بعدش؟
خدای من
بعدش؟
پناه بر خودش